یا لطیف
یک روز از همین روزهای خدا خودم را مینشانم.. با همان آرامش و متانت و زیبایی همیشگیاش..
سیر نگاهش میکنم و برش میگردانم سر جای خودش..
یک روز از همین روزهای خدا.. از پس تمام دردهایی که آمد و ماند، پردههای غم را کنار میزنم و یک دل سیر با خودِ خودم خلوت میکنم.. همان لباس همیشگی را میپوشم.. با همان گلِ سر خوشگل همیشگی موهایم را درست میکنم.. آرایش نمیکنم چون معصومیت دوستداشتنی چهرهام را میگیرد.. فقط کمی به خودم میرسم.. مثلا آب خنکی به صورتم میزنم و چشمهایم را میبندم و در معرض خنکای نسیم قرار میگیرم.. و نفس میکشم عطر وجودِ خودم را و بعد.. قرار میگیرم..
یک روز که دور نیست از این زمختی این روزها رها میشوم و دوباره همان دخترک لطیفی میشوم که ملاحت و حیا ویژگی بارزش بود.. من خودم را به اندازهی تمام گلهای بهاری دوست دارم.. باد پاییزی را شرمندهی تمام وزیدنهایش میکنم که بیهوا به تنم زد و پرپرم کرد.. خودم را دوست دارم.. کسی را که خدا بینهایت مورد لطف و مهربانیش قرار داده.. ..
.........................................
پ.ن: این روزها به اصلم خیلی فکر میکنم نه اسبی که از آن ناغافل افتادم..
.. .. فاطمهـــــ
موضوع مطلب :